سفارش تبلیغ
صبا ویژن
لوگوی وبلاگ
 

آمار و اطلاعات

بازدید امروز :3
بازدید دیروز :8
کل بازدید :147344
تعداد کل یاداشته ها : 37
103/1/10
5:45 ص
آوای آشنا

بنام خدا

 

وقتی میفهمی که دیگه راهی شدی وآقا توی گناهکار رو هم راه داده... دلت میخواد زمان پا به شتاب بذاره وعقربه های ساعت شتابان حرکت کنند تا به محبوبت برسی و....

وقتی میرسی وچشمت به گنبد زرد طلا میفته بی اختیار اشک توی چشمات جمع میشه واونجاست که قدمهات کند میشه ودلت میخواد زمان متوقف بشه ...آره مسخ میشی مسخ اینهمه خوبی اینهمه لطف وکرم آقا

هنوزم باورت نمیشه که توروهم راه داده باشن...تو کجا اینجا کجا؟!؟!با خودت فکر میکنی نکنه که خوابی؟!؟!ولی نه... تو بیداری... بیدار بیدار...

مهربونی آقا خیلی بیشتر از اینهاست وتویی که دربرابر اینهمه لطف ومهربونی احساس شرم میکنی....

 

ایشالله اگه خدا قبول کنه نایب الزیاره دوستان هستم

 

به امیدظهور

درپناه حق

 


  
  

بنام خدا

بازهم آدینه ای دیگر طلوع کرد وتو بــــاز نیامدی

 

هربار قلم دستم می گیرم تا برایت بنویسم... دستم به لرزه میافتدو

قلم نیز مرا یاری نمیکند... گویی نیرویی عظیم اورا بازمیدارد

 

میخواستم بنویسم دوستت دارم

میخواستم بنویسم منتظرت می مانم

منتظر؟

وقتی به این کلمه میرسم لرزش دستم بیشتر میشودوقلم نیز بر جایش میخکوب تر

انتظار وگناه؟!؟!

چه تضادی!!!چه تناقضی؟!؟!

چگونه میتوانم منتظر باشم درحالیکه غرق درگناهم؟؟؟؟

درخود انتظار را جستجو میکنم ولی هیچ نمی یابم وفقط شرم وحزن واندوهی بی پایان

نمیدانم تا کی باید حاصل جستجویم شرم باشد؟؟؟نمیدانم؟؟؟

 

وبازهم آدینه ای دیگرغروب کرد وتو بــــــاز نیامدی وباز شب وظلمت وسیاهی

 

وبازانتظار وانتظار وانتظار....